الفبای ناخوانای احساس



سال گذشته شب یلدا ، همه‌ی خاله ها و بچه ها و نوه ها خونه‌ی مادربزرگم دعوت بودیم و مراسم شب چله اونجا برگزار شد. از اونجایی که امسال خیلی ها باید طرف همسرهاشون رو هم راضی نگه میداشتن، پنجشنبه شب رو یک ویلا خارج از شهر رزرو کردیم و همگی دور هم جمع شدیم و تا عصر جمعه در کنار هم بودیم و خیلی خوش گذروندیم.

و اما دیشب که شب یلدای اصلی بود شوهرها و پسر خواهر شوهر منزل مادر شوهر جمع شدیم به صرف کوفته که خواهر شوهرم پخته بود و میوه و دسر که ما آماده کرده بودیم و تخمه و برنجک که اون یکی خواهر شوهر آورده بود و شیرینی و دسر که پسر خواهر شوهر آورده بودن. درسته مثل سالهای قبل آجیل آنچنانی خریداری نکردیم و خیلی ساده برگزار شد، اما همین دور هم بودن و برای چند ساعتی بدون دغدغه خندیدن به یک دنیا تشریفات و تجملات می‌ارزه. قدر این با هم بودن ها رو بدونیم. قدر وجود بزرگ ترها رو بدونیم. قدر ذوق و خوشحالی مادربزرگ ها و پدربزرگ ها رو بدونیم.


بیشتر از دو ماه از زمانی که آخرین مطلب رو نوشتم گذشته، خب اتفاق خاص که متحولمون کنه که نیوفتاده ولی نوشتن همون روزمرگی ها هم دل و دماغ میخواد و البته انگیزه. خب درسته اینجا حکم یه دفتر خاطرات رو برای من داره اما همچین بدم هم نمیومد چندتا بازدید کننده‌ داشته باشه که برای نوشتن بهم انگیزه بدهند.

بگذریم

صبح امروز اولین چیزی که توجه ام رو جلب کرد برگ جریمه ای بود که تا 28 آبان مهلت داشت و با وجود اینکه همسر چند دفعه تذکر داده بود من فراموش کردم پرداخت کنم و الان باید دو برابر پرداخت کنیم. و اینگونه صبح مون رو آغاز کردیم.


بالاخره بعد از 4 سال امام مهربانی ها من رو برای زیارت بارگاهش طلبید. چند وقت بود که دلم برای زیارت حرمش پر میکشید ولی خب قسمت نمیشد تا اینکه یه روز خاله زری پیام داد که میای بریم مشهد ؟ منم با پرویز صحبت کردم اونم گفت اگر دوست داری برو. خلاصه اینکه منو و آریان و خاله زری و مادربزرگم و خاله گلناز و شوهرش و دختر خاله ام و باباش عصر روز دوشنبه هفتم مرداد با قطار از اصفهان راهی مشهد شدیم و یکشنبه سیزدهم مرداد برگشتیم. با اینکه با وجود آریان خیلی اذیت شدم و تمام فکر و ذکرم این بود که برای آریان اتفاقی نیوفته و کلا با سفرهای قبلی زمین تا آسمون فرق داشت ولی سفر خوبی بود. همین که تونستم یک بار دیگه برم زیارت، خودش کلی ارزش داشت. امیدوارم که امام رضا شفاعت کنه و خدا حاجات همه و من رو برآورده کنه.


الان بیش از یک ماهه آریان سرما خورده. یعنی دو هفته سرما خورده بود دو سه روزی خوب شد و باز دوباره سرما خورد. دفعه دوم که بردم دکتر گفت ویروسه و آنتی بیوتیک نمیخواد و فقط سیتریزن داد اما گفت اگر تب داشت بیارش. آخرهای هفته اول از دفعه دوم کمی تب کرد اما با استامینوفن کنترل شد ولی سرفه داشت و من براش شربت بنفشه باریج گرفتم که سرفه هاش بیشتر و اخلاطی شد. آخر هفته دوم از دفعه دوم D: اینقدر بد سرفه میکرد و سینه اش خر خر میکرد که بردم یه دکتر دیگه و گفت باید بستری بشه. گفتم نه بستری نمیکنم. آخه از شانسمون فردا شبش که پنجشنبه هفته پیش بود، مادر شوهر پسر برادرش رو پاگشا کرده بود و میومدن خونه‌ی ما. و خواهرشوهرا از همون شب خونه‌ی ما بودن و کلی تدارک دیده بودیم برای مهمونی. خلاصه اینکه دکتر دوتا اسپری و شربت بروم‌هگزین و آزیترومایسین داد و گفت فردا بین ظهر مطب هستم، بیاریدش که وضعیتش رو ببینم. فردای اون روز با وجود کلی کار، با اینکه خواهرشوهرا کمکم بودن، و سرمای خیلی شدید و بارندگی زیاد، بچه رو بردیم پیش دکتر که گفت فعلا بستری نمیکنم ولی داروها و اسپری ها فراموش نشه. خلاصه اینکه داروها رو کامل بهش دادم و هنوز هم یکی اسپری ها رو استفاده میکنه اما هم از اثرات داروها اسهال گرفته و هم انگار تنفس براش سخته و مدام با دهن نفس میکشه. دیشب تا صبح بیقرار بود و درست نخوابید. خیلی کلافه ام. خدا کنه مشکلی برای ریه اش بوجود نیاد. میترسم از این بچه های حساس بشه که با یه سرمای کوچیک مریض میشن. حتی جرات نمیکنم ببرمش حمام. چون هربار میره حمام سرما میخوره. مریض شدن بچه های کوچولو خیلی سخته. چون نمیتونن حرف بزنن و بگن کجاشون درد میکنه. خدا همه‌ی بچه ها رو در پناه خودش حفظ کنه و همه‌ی بیمارها علی الخصوص بیمارهای کوچولو رو شفا بده.


1-همونطور که قبلا گفتم یه مدت پیش شروع کردم به خوردن دمنوش لاغری نیوشا، هفته اول تغییر محسوس بود و خودم احساس سبکی میکردم، ولی بعدش دیگه خیلی تغییری نکردم و بیست روز اول که سایز و وزن اندازه گرفتم، تقریبا ثابت بودن ارقام. با خودم گفتم خب احتمالا 20 روز دوم بهتر بشه ، پایان 40 روز حدود 1.5 کیلو وزن و یه مقدار کم هم سایزم کم شده بود. به توصیه‌ی مشاور این محصول، ده روز استفاده نکردم و بعد از ده روز دوره جدید شروع شد با کمی تغییر در دمنوش ها ولی عجیب اینکه عوض اینکه لاغر بشم توی اون یک هفته که شروع کرده بودم به خوردن پک جدید، چاق تر میشدم، روی وزنه که رفتم دیدم تقریبا دارم برمیگردم به وزن قبل برای همین دیگه نخوردم، حالا بعد از گذشت ده روز از قطع دمنوش ها یه حس دو دلی دارم که دوباره شروع کنم یا نه، با مشاور که صحبت کردم بنده خدا درمونده شده بود از اینکه چرا بدن من برعکس عمل کرده و واقعا نمیدونست چی بگه. حالا میگم اگه مصرف نکنم ،هم ممکنه توی طولانی مدت جواب بده هم اینکه 250000 تومان از دستم  میره، اگر هم مصرف کنم یهو تصاعدی چاق بشم و نتونم کنترلش کنم از طرفی حتی با این مقدار کمی که وزن کم کردم وقتی عکس و فیلم هام رو میبینم اعصابم بهم میریزه از این هیکل.

2- من نمیدونم چرا هر وبلاگی رو که دنبال میکنم بعد از یه مدت تعطیل میشه، قبلا یه وبلاگی دنبال میکردم به اسم زن دوم که بعد از یه مدت وقتی تصمیم گرفت از شوهرش طلاق بگیره، دیگه ننوشت، وبلاگ نیمه جدی جان که تعطیل شد، وبلاگ زن کویر هم که انگار سیل اومده خودش هست ولی نه مطالب هست و نه پیوندها ، برای همین دو سه تا وبلاگی که از توی لینک‌ها میخوندم هم دیگه نمیتونم بخونم. خیلی از وبلاگ های دیگه هم که تعطیل نیستن مدتهای طولانی آپدیت نشدن ، اینجا هم که مخاطب نداره انگار. خلاصه اینکه دیگه وبلاگ اومدن هم ذوق کردن نداره.


من در حال حاظر حدود 11 سالی هست که توی این شرکت به عنوان حسابدار مشغولم. خب اوایل که حسابدار نبودم یه دانشجوی ترم 2 حسابداری که مجبور بودم به خاطر کار شرکت بیشتر کلاس ها رو پنجشنبه و جمعه ها بگیرم و به هر صورتی که بود کارشناسی رو تمام کنم و دیگه هم سمت درس و ادامه تحصیل نرم. توی شرکت هم خبری از حسابدار ارشد نبود که فقط پایان هر سال یه آقایی میومد حسابها رو میبست و اظهارنامه رد میکرد و میرفت بدون اینکه بخواد از فوت و فن های حسابداری و اداره دارایی و تامین اجتماعی و غیره چیزی به من یاد بده. نمیگم الان خیلی کار بلدم اما همین اطلاعات دست و پا شکسته رو هم با خون دل و استرس های رفتن به اداره مالیاتی بدست آوردم. یکی از بدشانسی های ما حسابدارها همین قانون مالیات بر ارزش افزوده بود که قبل از اطلاع رسانی‌های گسترده اجباری شد و خیلی ها مجبور به پرداخت جریمه شدن که شرکت ما هم جز اون شرکتها بود. و دیگه اینکه چون قانون جدید بود خود کارمندان امور مالیاتی هم اطلاعات درست و حسابی ازش نداشتن و خیلی جاها با محاسبات اشتباه و برداشت‌های اشتباه از قانون شرکت ها رو بدهکار کردند. طی سال 90 تا 93 وقتی دفاتر شرکت ما رو حسابرسی کردند به جز ارزش افزوده های پرداختی دوباره مبالغ زیادی رو بدهکار شدیم و بعد از دوندگی های زیاد و رفتن به هیات های حل اختلاف مبالغی رو پرداخت کردیم و مبالغی رو هم طلبکار شدیم. این جریانات سال 94و 95 اتفاق افتاد و ما همون سال بدهی رو بصورت اقساط پرداخت کردیم و قرار شد مبلغ طلب شرکت بماند تا صدور برگ قطعی، که توی همون زمان کارمند مطلع از پرونده ما جابجا شد و علی الرغم پیگیری های متعدد من برگ قطعی صادر نشد تا همین دو ماه پیش که من از مرخصی برگشته بودم، کارمند اجراییات اداره ارزش افزوده با توپ پر اومد شرکت که شما مبلغ بدهی زیادی از سال 90 تا 93 دارید و چون مراجعه نکردین من مجبورم حسابها را مسدود کنم و بعد از اینکه یه سری مدارک بهش نشون دادیم متقاعد شد و رفت. و من از همون زمان پیگیر صدور برگ قطعی مالیات بودم به خیال اینکه شرکت طلبکار هم هست و امروز وقتی رفتم برگ ها رو تحویل بگیرم، دیدم بله شرکت به اندازه مبلغی که میگفتن طلبکار هستین رو توی سال 90 بدهکار و نصف اون مبلغ رو توی سالهای بعد طلبکاره و طبق قانون مبلغ بدهکاری از طلب کسر نمیشه و ما باید اول بدهی رو پرداخت کنیم و بعد درخواست استرداد طلب رو بدیم که اون رو هم گفتن احتمالا با جریمه ها تهاتر بشه البته اگر جریمه بیشتر از اون مبلغ نشود. خلاصه اینکه طی این چند سال من متوجه شدم که ادارات دارایی فکر میکنند با یه سری و یا آدم هایی که گنج قارون دارن روبرو هستن و هرجور دوست دارند پرونده های این افراد رو بررسی میکنند. البته که توی هر شغلی آدم های خوب و دلسوز هم کم نیستن و این خصلت رو نمیشه به همه تعمیم داد.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خانم ها صـــبا تولیدکننده سیستم های روشنایی و ال ای دی در کرمان wwwblogs https://kiatowercrane.com/ شنا، آب درمانی، حرکات اصلاحی اموزش جامع بازی انفجار فروشگاه اینترنتی مانتو شیک اوری دانلود بلاگی برای کافه فایل